چهارشنبه سوری مبارک
دیروز چهارشنبه سوری بود و صبح زود شما گل پسر با مامانی رفتی خونه مامان بزرگ. من زود از سر کار برگشتم و شهرام هم زود آمد خانه. قرار نبود ما هم بریم برای همین با شهرام رفتیم پیاده روی و یه سری هم تو خیابون بزنیم همه مغازه ها تقریباً بسته بودند و فقط صدای ترقه میومد برگشتیم خونه یه کم جلوی در وایستادیم ولی صداها خیلی اذیت می کرد ماشین برداشتیم و رفتیم خونه مامان بزرگ دایی داود و خاله مریم هم اونجا بودند تا در باز شد یه سگ کوچولوی ناز پرید بیرون اسمش اتیس بود خیلی هم بی صدا بود زود با هم ارتباط برقرار کردیم من و شهرام اوتیس برداشتیم و رفتیم بیرون تا غذا بگیریم بعد از شام هم دو تایی اومدیم خونه و شما هم چون امروز من سر کا...
نویسنده :
مامان
16:42