محمدطاهاي عزيزممحمدطاهاي عزيزم، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
مسيحاي عزيزممسيحاي عزيزم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

گفته ها و ناگفته هاي مادرانه

چهارشنبه سوری مبارک

دیروز چهارشنبه سوری بود و صبح زود شما گل پسر  با مامانی رفتی خونه مامان بزرگ. من زود از سر کار برگشتم و شهرام هم زود آمد خانه. قرار نبود ما هم بریم برای همین با شهرام رفتیم پیاده روی و یه سری هم تو خیابون بزنیم همه مغازه ها تقریباً بسته بودند و فقط صدای ترقه میومد برگشتیم خونه یه کم جلوی در  وایستادیم ولی صداها خیلی اذیت می کرد ماشین برداشتیم و رفتیم خونه مامان بزرگ دایی داود و خاله مریم هم اونجا بودند تا در باز شد یه سگ کوچولوی ناز پرید بیرون اسمش اتیس بود خیلی هم بی صدا بود  زود با هم ارتباط برقرار کردیم من و شهرام اوتیس برداشتیم و رفتیم بیرون تا غذا بگیریم بعد از شام هم دو تایی اومدیم خونه و شما هم  چون امروز من سر کا...
28 اسفند 1392

بدون عنوان

مامانم سلام باید بهت تبریک بگم دیروز مصادف با 11/12/92 اولین دندونت افتاد. محمد طاهای بی دندون ازت یه عکس گرفتم برات میزارم. ولی نمی دونم تو چرا اینقدر ناراحتی و ناراحت می شی وقتی بهت می گم بی دندون. ...
12 اسفند 1392

بدون عنوان

چند وقتی بود که موهات خیلی بلند شده بود و دیگه صورتت معلوم نبود. قرار  بود رفتی خونه مامانی موهاتو کوتاه کنه که این کار را هم کردید و قیافه شیطونی پیدا کردی. بنابراین موهای نو مبارکه گل پسر. بابا زود اومد خونه و من و تو هم رفتیم و کمی خونه رو جمع و جور کردیم و شب ساعت 10.30 بعد از اینکه شام سه تا ماهی خوشمزه خوردیم رفتیم شهروند میدان آرژانتین . خیلی شلوغ بود و خیلی چیزا هم از هایپر گرونتر بود ولی با این حال کمی خرید کردیم و اومدیم خونه. جمعه قرار بود بریم شوش ولی حالشو نداشتم. برای همین موندیم خونه. بابا شهرام برامون میگو پلوی خوشمزه درست کرد . ...
3 اسفند 1392
1